مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

مطلع هر شعر تماشای توست...

تقدیم به همسرم

  نگاه تو پر از محبتی است که من نمیدانم کجای این دنیا آموخته ای  می شود با آن وجود خودخواه ترین دختر روی زمین را آب کنی... ذوب کنی...چون موم نرمش کنی و پرش کنی از خواستن..لبریزش کنی از دلتنگی... و سرریزش کنی از عشق...   دست من نیست... دست من نیست... شانه های تو را دوست می دارم... و نگاهت را ... و همه آنچه که می گنجانی در "دوستت دارم" و هر بار که بر کلام می رانی اش انگار کن اولین بار است که می شنومش..با صدای تو....با لحن تو... با مهربانی تو...   نباشی می توانم زندگی کنم.... کار میکنم...درس میخوانم... پیشرفت می کنم... اصلا تو بگیر برای خودم کسی می شوم... اما اگر باشی... عاشقانه زندگی می کنم..عاشقانه کار ...
31 مرداد 1392

حرف هایی برای فرزندم

میدانم برای زندگیت هدفها و رویاهای زیادی خواهی داشت. اما دیر یا زود، زمانی میرسد که عشق را تجربه خواهی کرد. زمانش را نمیدانم. مکانش را نیز٫ چرا که عاشق شدن، زمان و مکان مشخصی ندارد. اما ناگهان این حس را  با یکی از ضربان های قلبت لمس خواهی کرد و آن لحظه، تمام داراییهای مادی و معنویت را پیش رو خواهی گذاشت تا ببینی آیا میتوانند برای جلب نظر کسی که روبرویت نشسته است، کافی باشد؟   احساس گناه نکن و آزاد باش. لحظه ای را که میتوانی صرف عاشقی کنی برای هیچ کار دیگری حرام نکن. آرام باش و لذت ببر: «تلاش» اگر یک جا مفید باشد، برای جلب محبت کسی است که دوستش داری. «متقاعدسازی» اگر یک جا اثربخش باشد، برای مت...
31 مرداد 1392

سالگرد ازدواج

دیروز 24 مرداد بود وسومین سالگرد ازدواج من وهمسرم خیلی زود گذشت من 20 سالم بود ومصطفی 24 ساعت 6:30 عصر رفتیم محضر من که اینقد استرس داشتم متوجه هیچی نشدم یادش بخیر دیروز رفتیم بیرون یکم قدم زدیم بعدشم چند جا کار داشتیم بعدشم رفتیم کافی شاپی که دوران نامزدیمون میرفتیم این سه سال خیلی اتفاقا تو زندگیمون افتاد بعضیاش خیلی سخت بود ولی همیشه کنار هم بودیم من اولا خیلی می ترسیدم از اینده ولی مصطفی همیشه امیدوار بود ما همه چیو خودمون ساختیم مصطفی بدون هیچ پشتوانه ای فقط رو پاهای خودش وایساد خیلی وقتا من کم اوردم اما اون نه  شاید چون سنم زیاد نبود وتجربه خیلی چیزارو نداشتم . خدا رو شکر که خدا خودش همیشه هوامونو داشته وداره ما زندگیمونو قد...
26 مرداد 1392

دل نوشته

وقتی ازدواج کرده بودم وحتی تا همین چند وقت پیش هیچ احساسی به بچه و داشتنش نداشتم اما خب الان واقعآ احساس نیاز می کنم وتصمیم گرفتم یواش یواش خودمو واسه مادر شدن اماده کنم وقتی بهش فک می کنم یه حس عجیبی وجودمو فرا می گیره نمیخوام عجله کنم من ومصطفی همیشه واسه هر چیزی حساب کتاب کردیم وبا صبر وتحمل بهترین تصمیمو گرفتیم منم می خوام با صبر و حوصله ومطالعه انشالله یه بچه سالم به دنیا بیارم که هر لحظه از وجودش جون بگیرمو لذت ببرم میخوام همه چیو واسه ش اینجا بنویسم دلم میخواد از قبل از شکل گرفتنش تا وقتی بزرگ میشه همه چیو براش ثبت کنم فرزندم هنوز تو در حد یک تصمیمی! اما واقعآ وقتی بهت فک میکنم معنی کلمه جگرگوشه رو می فهمم دلم میخواد همه چیو تجربه ک...
25 مرداد 1392

نامه ای به فرزندم

برای برخی از انسانها، فرزند، تضمین بقای نام و یاد آنهاست. برای برخی، عصای روز پیری. برای برخی همدم و همزبان. برای برخی، حاصل یک غفلت! من اما فکر میکنم فرزند، کسی است که میتوانی تمام آموخته هایت را به او منتقل کنی. نه با این هدف، که همچون تو زندگی کند، بل از آن رو که آموخته های تو را دوباره به آزمون بر نخیزد. آنها را در پس ذهن داشته باشد، آموخته های خود را نیز بدان بیفزاید. بهتر تصمیم بگیرد و شادتر زندگی کند. من اگر فرزند داشته باشم، دوست دارم بر روی شانه های من بایستد، دنیا را بهتر از من ببیند و به من بگوید که دنیا را چگونه می خواهد و چگونه می بیند. فرزند به دنیا نیامده ام! یادت باشد که در پای هیچ «بتی»، شمع ر...
21 مرداد 1392

خداوندا...

خداوندا تقديرم را زيبا بنويس، كمك كن آنچه تو زود خواهي، من دير نخواهم و آنچه تو دير مي خواهي من زود نخواهم. پروردگارا !! در آفتاب كمرنگ زندگيم و پياده رويي كه نميدانم به كدامين خيابان منتهي ميشود و در تلاطم شاخه هاي بي برگ، زير چتري كه مرا از باران مهربانت جدا ميكند به دنبال نيمكتي ميگردم كه لبريز از روياهاي كودكانه و آرامش دل هاي بي قرار باشد آنگونه كه بتوانم تو را در ذره ذره وجودم احساس كنم.
19 مرداد 1392
1